دومین نشست تخصصی نقد کتاب مبانی نظری فلسفه برای کودکان نوشته دکتر یحیی قائدی

بسم الله الرحمن الرحیم

 

دومین نشست تخصصی نقد کتاب مبانی نظری فلسفه برای کودکان نوشته دکتر یحیی قائدی

 

نشستی تخصصی به‌دعوت گروه تخصصی آموزش تفکر به کودکان، ۳۰دی۱۳۹۸، در مرکز پژوهش و مطالعات تخصصی نهج‌البلاغه برگزار شد. در این نشست، کتاب «مبانی نظری فلسفه برای کودکان» نوشتۀ دکتر یحیی قائدی با حضور نویسندهٔ کتاب، توسط دکتر زینت مبصری و با مدیریت علمی دکتر زهرا امّی نقد و بررسی شد. در این نشست، نیره فضائلی، مدیر مرکز پژوهش و مطالعات تخصصی نهج‌البلاغه و فاطمه بهروان دبیر اجرایی نشست، دکتر فاطمه هاشمی، دکتر معصومه رمضانی، دکتر فاطمه صدر، دکتر حاجی امینی و ماحوزی، از صاحب‌نظران این حوزه نیز در جلسه حضور داشتند.

 

 

در ابتدا دکتر امّی ضمن خوش‌آمدگویی و بعد از معرفی حاضران در جلسه، به توضیح گروه تخصصی آموزش تفکر به کودکان و اهداف این گروه پرداخته و علل انتخاب این کتاب را برای نقد و بررسی تشریح کرد و خاطر نشان کرد که ملاک ارزیابی و نقد چنین تألیفاتی در ایران، منابع اصلی نگاشته شده توسط بنیان‌گذاران برنامه‌درسی فلسفه برای کودکان است. نشست با زمان‌بندی ارائه شده توسط مدیر علمی آغاز شد: ۱۰ دقیقه معرفی اثر و ۶۰ دقیقه تحلیل و نقد آن توسط دکتر مبصری، سپس ۶۰ دقیقه فرصت پاسخگویی برای دکتر قائدی و در نهایت پرسش و پاسخ حاضران در جلسه.

دکتر مبصری هم ضمن خوش‌آمد‌گویی ابتدا، مبنای فعالیت «گروه تخصصی آموزش تفکر به کودکان» را به شرح ذیل بیان کرد: ضرورت پرورش تفکر و مهارت‌های آن در کودکان؛ ضرورت طراحی الگویی کارآمد برای این امر؛ نیاز به هم‌افزایی در پیشرفت دانش بشر؛ لزوم بررسی تلاش‌های انجام گرفته در زمینۀ پرورش تفکر در کودکان؛ بررسی دقیق این برنامه از حیث مبانی نظری، اهداف، محتوا و روش، اهمیت روشن شدن نقاط قوت و نیز فراهم شدن زمینۀ کافی برای نقد آن و بررسی خلل‌های این برنامه در مواجهه با فرهنگمان.

در ادامه مشروح بخشی از گفت‌وگوهای این نشست را می‌خوانید:

مبصری: کتب تألیفی فارسی، واقعاً در این زمینه بسیار اندک‌اند. در راستای مطالعاتمان به این ایده رسیدیم که یکی از گام‌های کارمان را همین نشست‌ها برای نقد و بررسی این کتاب‌ها قرار بدهیم، با این هدف که گفت‌وگویی بین دست‌اندکاران این زمینه شکل بگیرد، و علاوه بر آن فرصت‌های همکاری رصد شود. نقدها در این نشست بر محور مبانی فلسفی است؛ چرا که این کتاب به‌طور خاص به مبانی فلسفی پرداخته است. مبانی روان‌شناختی و مبانی مربوط به حوزۀ تعلیم‌ و تربیت به نشست‌های دیگر موکول می‌شود.

ابتدا مباحث کتاب را فهرست‌وار بیان می‌کنم که آشنایی مختصری باشد تا بتوانیم به نقدها بپردازیم. این کتاب در دو بخش تنظیم شده است. بخش اول بنیادهای فلسفی فلسفه برای کودکان که در هفت فصل تنظیم شده است: فصل اول، فلسفه و فلسفه‌ورزی؛ فصل دوم، مبانی فلسفی برنامهٔ فلسفه برای کودکان؛ فصل سوم، معرفی برنامهٔ فلسفه برای کودکان؛ فصل چهار، اجتماع پژوهشی؛ فصل پنج، ریشه‌های تاریخی فلسفه برای کودکان؛ فصل شش، رویکردهای حاکم بر درس فلسفه برای کودکان (اهمیت تفکر و آن ابعاد مختلف تفکر که تفکر خلاق، نقاد و مراقبه‌ای)؛ فصل هفت، موارد ارزشیابی در برنامهٔ فلسفه برای کودکان. بخش دوم کتاب، به نقد برنامه‌درسی فلسفه برای کودکان اختصاص داده شده است و در شش فصل تنظیم شده است که با فصل هشت شروع می‌شود تا فصل سیزده: فصل هشت، نقد برنامه فلسفه برای کودکان و بنیاد مفهوم فلسفه؛ فصل نه، نقد برنامه‌درسی فلسفه برای کودکان و مقایسهٔ کودکان و بزرگسالان؛ فصل ده، نقد فلسفه برای کودکان بر اساس دیدگاه فسلفهٔ تحلیلی؛ فصل یازده، نقد بر اساس دیدگاه پیاژه و مراحل رشد شناختی؛ فصل دوازده، نقد کلی برنامه‌درسی؛ فصل سیزده، جمع‌بندی بخش دوم.

نقدها را در دو بخش ساختاری و محتوایی تنظیم کرده‌ام. قدمت پرداختن به این موضوع، فراوانی منابع، ویراستاری خوب، کم بودن اشتباهات تایپی و ذکر معادل‌های انگلیسی اصطلاحات خاص در زیرنویس از نقاط قوت کتاب هستند. نقدهای ساختاری را ذیل عناوین عدم هم‌خوانی عنوان کتاب با بسیاری مطالب آن، نقدهای مربوط به فصل‌بندی کتاب، عدم انتخاب عنوان مناسب برای برخی مباحث، تکرار مطالب در بسیاری موارد، عدم یکنواختی در نظم کتاب، نقدهای مربوط به رفرنس و نقدهای مربوط به طرح مسئله، مطرح می‌کنم. کتاب را فاقد سؤال اصلی، سؤال‌های فرعی و طرح مسئله برای هر مطلب می‌دانم.

قائدی: خیلی متشکرم. شاید برخی از نکاتی که گفتید را قبول نداشته باشم، ولی بیشترشان در حوزۀ ساختاری قابل تأمل‌اند و چه بسا در چاپ بعدی اصلاح شوند. دربارۀ عدم هم‌خوانی عنوان کتاب با بسیاری مطالب آن، درست است که عنوان مبانی نظری بود، اما هدف از نوشتن این کتاب، نخست رفع نیازهای پژوهشگران و علاقه‌مندان به این حوزه در ایران بود.

به‌نظر من تعریف بر بنیاد مقدم است. شما وقتی می‌خواهید مبانی یک چیز را بگویید، نخست باید بگویید که آن چیز چیست، سپس بنیادش را بگویید. یعنی ما می‌خواهیم این را بگوییم. ما چالش داشتیم واقعاً بر سر این‌که این را بگذاریم یا آن یکی را بگذاریم. خوبی کار من این بود که ویراستار فلسفه خوانده بود و احتیاجی نبود ادبیاتی را توضیح بدهیم. ما کلی گشتیم که کسی باشد که فلسفه خوانده باشد. بعضی از اصطلاحات هم به این دلیل نقد وارد شد که در جاهایی می‌گفتم من دیگر واقعاً نمی‌دانم. با این اصطلاح چه کار کنم؟ ایشان فلسفه غرب خوانده بود. و به این نتیجه رسیدیم که فلسفه و فلسفه‌گر را ابتدا بگذاریم.

فرض من بر این بوده که آدم‌هایی که در حوزهٔ تعلیم‌ و تربیت هستند این را می‌دانند ولی مثلاً اگر کسی در حوزهٔ دیگری باشد حق دارد. شاید مثلاً باید یک پاورقی باید زد یا یک جمله اضافه کرد. فرض بر این بود کسانی که در حوزه تعلیم‌وتربیت هستند این را می‌دانند. مثلاً ما کارگاه‌هایی که می‌گذاریم با سه دسته آدم مواجه هستیم که نمی‌دانیم چه کنیم؛ یک عده کسانی هستند که فلسفه خوانده‌اند، تربیت نمی‌دانند. یک عده تربیت خوانده‌اند، فلسفه نمی‌دانند. یک عده هیچ‌کدام از این دوتا را نخوانده‌اند. از رشته‌هایی مثل فنی و مهندسی می‌آیند که علاقه دارند. این دشواری وجود دارد و نمی‌دانم آیا این کتاب می‌تواند همهٔ گپ‌ها را پر کند یا باید فوت و فن‌هایی به کار بست که این مشکل را حل کند. می‌گویم بالاخره برای من قابل‌تأمل است. می‌شود به این نکته‌ای که شما گفتید توجه کرد.

مبصری: نقدهای محتوایی را ذیل عنوان‌های نقدهای مربوط به ترجمه، خلط مباحث در برخی موارد، ابهام در برخی مطالب و اصطلاحات و عدم پردازش و تحلیل مطالب و طرح غیرتخصصی و گذرای آن‌ها طبقه‌بندی کرده‌ام. انتظار می‌رفت که دیدگاه‌های مختلف، حداقل دیدگاه‌های فلاسفه‌ای که نقطه‌عطف‌اند و در بسیاری از موارد در این کتاب آمده‌اند، مطرح می‌شد. دیدگاه‌های بنیان‌گذاران این برنامه‌درسی از منابع اصلی استخراج می‌شد و با شواهد و مدارک، محل تأثیر این دیدگاه‌ها مشخص می‌شد. در نهایت ما باید بتوانیم مبانی نظری را استخراج کنیم که من این را در چند بحث چیستی فلسفه در p4c و مبانی هستی‌شناختی و مبانی انسان‌شناختی و مبانی معرفت‌شناختی و ارزش‌شناختی مطرح می‌کنم.

در مبانی چیستی فلسفه در p4c مدار غالب بحث‌ها در این کتاب بر این است که فلسفه، مطالعه و حفظ دیدگاه‌های فلاسفه و اندیشمندان در این عرصه نیست؛ بلکه فلسفه‌ورزی است. این کافی نیست. در این کتاب تعریفی از فلسفه از منظر p4c، ارائه نشده است. چالش‌هایی وجود دارد که بررسی آن‌ها به استخراج تعریف این برنامه از فلسفه نیاز دارد، از جمله این که آیا فلسفه برای کودکان صرفا روش است؟ آیا در این برنامه فلسفه به منطق فرو کاسته شده است؟ آیا این برنامه تعریفی همانند تعریف فلسفه تحلیلی از فلسفه دارد؟ جای بررسی دقیق این مطالب در اینجا خالی است.

اینجا از هستی بیشتر به‌عنوان جهان یاد شده است و خیلی روشن نشده که جهان معادل چیست. آیا منظور کل هستی است؟ در صفحه ۶۰ هستی معادل طبیعت عنوان شده است. آیا لیپمن و بنیان‌گذاران فلسفه برای کودکان هستی را معادل طبیعت می‌دانند و به ماورای طبیعت اصلاً معتقد نیستند؟

همچنین در زمینهٔ هستی‌شناسی، نسبی‌گرایی به لیپمن و به p4c نسبت داده شده است. سؤال این است که آیا لیپمن به این مطلب تصریح دارد یا از نگاه پراگماتیک وی چنین برداشتی شده است؟ اگر تصریح دارد، که شواهد و مدارکی ارائه نشده است. و در غیر این صورت این مسائل مطرح می‌شود که آیا اساساً پراگماتیسم به نسبی‌گرایی می‌انجامد؟ آیا نمی‌توان صرفاً از برخی جوانب با یک دیدگاه همراه بود؟ پراگماتیسم در حیطۀ اثبات است یا ثبوت؟ عدم تفکیک این عرصه‌ها به فهم نادرست منتهی می‌شود. جای بررسی این مسائل نیز در این کتاب خالی است.

کتاب ادعا دارد که در این برنامه به خدا به اندازه‌ای که صلاح جامعه باشد اهمیت داده می‌شود. اولاً مدرکی برای این سخن ارائه نشده است. ثانیا مراد از آن بررسی نشده است. آیا لیپمن نظریه‌ای مشابه ویلیام جیمز درباره خدا دارد؟ یعنی خدا و عقاید دینی را در این حد حقیقی می‌داند که در عمل مفید باشند، نه بیش از این؟ آیا از این که این برنامه به دلیل خاص خود به مباحث دینی نپرداخته است، چنین برداشتی شده است؟

از دیدگاه انسان‌شناختی، عمده مطلبی که کتاب در این زمینه مطرح می‌کند، اهمیت انسان از منظر p4c است و ریشه آن در حرف پروتاگوراس «انسان مقیاس همه‌چیز است» تا محوریت انسان در پراگماتیسم و تا رویکردهای فردگرایانه وجودگرایی و مفهوم مورد نظر سقراط از انسان معرفی شده است.

اولاً صرف این که در این برنامه به انسان اهمیت داده شده است، کافی نیست. مسائل متعددی در این زمینه قابل طرح است که جای آن در این کتاب خالی است. از جمله این که آیا بنیان‌گذاران این برنامه برای انسان به نفس قائل‌اند یا در این زمینه فیزیکالیست‌اند؟ آیا ذهن و نفس در این برنامه یکی است؟ و مسائلی نظیر آن.

ثانیاً اهمیت به انسان در پروتاگوراس، سقراط، پراگماتیسم و اگزیستانسیالیسم با رویکردهای متفاوتی مطرح شده است. برخی با رویکرد معرفت‌شناختی و برخی با رویکرد وجودشناختی به آن پرداخته‌اند و عدم تفکیک این رویکردها به فهم نادرست از مسئله منجر می‌شود. p4c از چه منظری به انسان می‌نگرد؟ آیا اهمیت به انسان در این برنامه به معنی اومانیسم است؟

در مبانی معرفت‌شناختی p4c، این کتاب، p4c را عقل‌گرا معرفی می‌نماید، و این عقل‌گرایی را با تجربه‌گرایی قابل جمع می‌داند؛ درحالی‌که مراد از عقل و تجربه را در این برنامه روشن نمی‌کند. روشن است که عقل‌گرایی و تجربه‌گرایی در واقع دو اصطلاح خاص‌اند، برای دو نهضتی که در پارادایم معرفت‌شناختی غرب در دوران مدرن شکل گرفته و ما نمی‌توانیم عقل‌گرایی یا تجربه‌گرایی را به‌راحتی به کسی نسبت بدهیم. در این جا باید بررسی می‌شد که آیا مراد از عقل‌گرایی، همان عقل‌گرایی دکارتی است؟ عقلی که لیپمن اینجا به کار می‌برد همان عقل خودبنیادی است که همهٔ معارف از آن استخراج می‌شود؟ آیا مراد، عقل کانتی است؟ تجربه‌گرایی هم همین طور. این عقل‌گرایی کدام عقل‌گرایی است که با تجربه‌گرایی قابل جمع است؟ عقل اینجا عقل معطوف به عمل است؟ تجربه در p4c چی است؟ آیا همان روش تجربی است که در علوم تجربی به کار می‌رود یا نه؟ ما می‌دانیم که تجربه اینجا، تجربهٔ زیسته‌ای است که به کشف معنا منتهی می‌شود. این آیا واقعاً همان تجربه‌ای است که در علوم تجربی مدنظر است یا نه؟ این‌ها گپ‌هایی هستند که در این کتاب واقعاً وجود دارند و می‌بایست که روشن می‌شدند.

اینجا از تفکر تأمّلی دیویی و لیپمن صحبت شده است و با وجود تفاوت میان آن‌ها و تصریح لیپمن به این تفاوت، نقاط اشتراک و افتراق آن دو واکاوی و بررسی نشده است.

بحث بعدی، بحث‌هایی هستند که در مورد روش مطرح شده‌اند و باز در آنجا نقاط ابهام زیادی وجود دارد و نیاز به بررسی‌های دقیق‌تر و تحلیل و ارائهٔ مدارک و شواهدی در این زمینه است و خیلی گذرا و غیرتخصصی طرح شده است. در صفحهٔ ۳۸ یک بند خیلی کوتاه به روش دانستن اختصاص داده شده و ذیل آن این ادعا شده که فبک خودش را به هیچ روشی محدود نمی‌داند و مجموعه‌ای از روش‌ها را به کار می‌گیرد. واقعاً شاهد و مدرکی اینجا نیامده است. این قابل پیگیری و ردیابی در لیپمن است و جاهایی صراحت هم دیده می‌شود که ایشان تنها روش را، روش فلسفی می‌داند.

از نظر مبانی ارزش‌شناختی، این ادعا که در p4c قواعد و اصول اخلاقی القا نمی‌شود، مورد قبول است. چون رویکرد این برنامه اصلاً این نیست؛ زیرا تأکیدش بر این است که می‌خواهد فرآیند ارزش‌گذاری را به کودکان تعلیم بدهد و مهارتش را در آن‌ها ایجاد کند و قطعاً نمی‌خواهد درس اخلاق بدهد. اما این که در زمینۀ اخلاق هم نسبی‌گرایی به این برنامه نسبت داده شده است، این سؤال را پیش می‌آورد که آیا این‌که در این برنامه، القاء قواعد و اصول اخلاقی نمی‌شود، به این معنی است که اصلاً به اصول و قواعد کلی پایبند نیست و قبول ندارد یا شاهد و مدرک دیگری برای نسبی‌گرایی اخلاقی در این برنامه وجود دارد؟ این نیز مسئلهٔ خیلی مهمی است که باید به آن پرداخته شود و این ادعا که از منظر p4c واقعیت داشتن، به ذهن، عین و ارتباط آن‌ها در موقعیت است، پس نه واقعیت ثابت است و نه ارزش‌ها و این امور همه نسبی هستند، واقعاً ملاک و شاهد می‌طلبد. به‌ویژه که لیپمن در برخی آثارش به عدم نسبی‌گرایی در این برنامه تصریح دارد و شواهدی بر این امر در آثارش موجود است. پس ما باید تحقیق‌های همه‌جانبه و بررسی‌های دقیق‌تری انجام بدهیم که قضاوت منصفانه‌تری نسبت به این برنامه داشته باشیم و اهداف مورد نظرمان تحقق پیدا بکند.

بررسی مبانی نظری برنامه فلسفه برای کودکان در حوزه‌های فلسفی، روان‌شناختی و تعلیم‌وتربیت، مباحثی تخصصی هستند. در پایان پیشنهاد می‌کنم متخصصین هر رشته، ابتدا مبانی مربوطه را استخراج کنند، سپس مواضعی را که به بحث‌های میان‌رشته‌ای نیازمند است، به بحث و گفت‌وگو بگذارند.

قائدی: در بخش دوم، اختلاف نظر بیشتری هست. به نظر می‌رسد که شاید برخی متحد خوانده نشده یا متحد با هم در نظر گرفته نشده است. شما وقتی بخش‌هایی را نخست خواندید و در ادامه به دیدگاه‌هایی رسیدید که در پرسش بوده است، باید دست‌کم برمی‌گشتید و آن انتقاد اولیه را درست می‌کردید. در مورد تحلیل مطالب و طرح غیرتخصصی و گذرای آن‌ها، تقریباً می‌توانم بگویم در اکثر موارد این‌گونه نیست. شما این را را فراموش کردید که این قرار نیست یک دایره‌المعارف باشد که همهٔ این چیزهایی که شما خواستی گفته بشود، نیاز به یک دایره‌المعارف فلسفه برای کودکان است.

دوم این‌که ابهام، اساساً نقد نیست. اکثر چیزهایی هم که شما نقد کردید، پرسش‌ها و ابهام‌هایی هست که به محتوای کتاب اساساً مربوط نیست. این‌که من یک جایی یک چیزی از آن کتاب ندانم، نقد آن نیست. نقد یعنی ادعایی شده و من با آن ادعا مخالفم یا نظریه‌های رقیبی دارم. مثلاً این‌که فلان چیز باید پردازش می‌شد یا پردازش نمی‌شد، به هدف نویسنده و هدف‌های کتاب بستگی دارد. مفهوم فلسفه به حد کافی به آن پرداخته شده است. حسب این نکته ما یک برداشت و رویکرد کلی داریم. شما می‌دانید که هیچ توافقی بر سر این‌که فلسفه چیست وجود ندارد و هر فیلسوفی تعریفی ارائه می‌دهد. در همین فلسفه در فصل اول، دو دسته تعریف را من ساماندهی کردم. تعاریفی که به فلسفیدن و فلسفه‌ورزی می‌پردازند و بعد فیلسوفانی که به این دسته می‌پردازند و بعد فیلسوفانی که به فلسفه به‌عنوان دانش بشری می‌پردازند و بعد تبعات همه را گفتم که این چیست و آن چیست؟ این به چه منجر می‌شود و آن به چه منجر می‌شود؟ اگر در فلسفه بیاوریم چه معنایی می‌دهد، اگر در آموزش بیاوریم چه معنایی می‌دهد؟ اگر فلسفه را به معنای فلسفیدن در آموزش بیاوریم چه معنایی می‌دهد؟ این‌که فلسفه را به معنای مطالعهٔ رشته‌ها بیاوریم چه اتفاقی می‌افتد؟ بنابراین نویسنده اهتمام کافی داشته است. به علاوه وقتی به سراغ فیلسوفان و ریشه‌های تاریخی‌شان رفته است، به این نکته توجه کرده است. وقتی به سقراط هم پرداخته، به این نکته پرداخته است. در یکی از موارد که در مورد فیلسوفان به آن پرداخته شده این است که کدام یک مدنظرشان با فلسفه برای کودکان سازگار است و کدام نیست. بنابراین با شما دربارهٔ عدم پردازش و تحلیل مطالب، به‌ویژه طرح تخصصی موافق نیستم.

نکته‌ای که نوشته‌های من را از دیگران متمایز می‌کند، تلاش برای این کار است. من در نوشته‌هایم از فریب خواننده با جمله‌های قلمبه سلمبه احتراز می‌کنم. چون ما می‌خواهیم فلسفه برای کودکان را در نوشته‌های مردم رایج کنیم. من هرجا امکانش بوده، از به‌کارگیری واژه‌های تخصصی امتناع کرده‌ام، مگر این‌که مجبور شده باشم. این همین اتهامی بود که به هر حال به صحبتم زده می‌شد. بنابراین عمدی در کار بوده و هرجا که امکان بوده من این کار را واقعاً نکردم. اسم این را تخصصی یا غیرتخصصی نمی‌گذارم چون ما با دانش فلسفه تقابل جدی داریم و این‌که این تقسیم‌بندی در تعریف فلسفه وجود دارد که از یک سو فلسفه این است و از سوی دیگر این، من به وضوح از گزاره‌های مبهم انتقالی به دانشجویان، به دانش‌آموزان که تحت عنوان فلسفه است و هرجا کسی کاری غیر از این می‌کند، اتهام‌هایی به او می‌زنند، قرار بوده به‌شدت از آن احتراز کنم. باید زبان عمومی مشترک برای دانش‌آموزان و دانشجویان و عامهٔ مردم بیابیم. فلسفه از آنجا از زندگی‌ها گریز کرد که در افلاطون محبوس شد. ما می‌خواهیم با این مقابله کنیم. من نباید خودم را گرفتار کنم. اتفاقاً بعضی جاها حال من بد شده که مجبور شدم اصطلاحاتی به کار ببرم که بعداً خوانندهٔ عمومی مجبور شده از من بپرسد که این‌ها چیست. این فرمت مطابق با ساختار فبک است.

در چند پرسش دیگر که داشتید، که آیا فلسفه فلسفهٔ تحلیلی است؟ که این مربوط می‌شود به آن پرسش که آیا فلسفه، منطق است؟ در فلسفهٔ تحلیلی به میزان زیادی از منطق تصورات و تصدیق‌ها استفاده می‌شود. می‌توانم بگویم به میزان زیادی هست. به همین دلیل من یک فصل به این پرسش اختصاص دادم که بگویم فلسفه برای کودکان تا آنجا که لازم باشد، مهارت‌های فلسفه تحلیلی را استفاده کند، بله فلسفه تحلیلی است. اما اگر ادعاهای فیلسوفان فقط تحلیل است را نمی‌پذیرم. آنجا شواهد آوردم. چون گفته شده که حجم زیادی در راهنماها تحلیل و منطق می‌شود. من اخیراً به این نتیجه رسیدم که منطق یک ابزار جدی و اساسی تفکر فلسفی است و نمی‌شود از آن رد شد ولی احتمال می‌دهم که می‌شود پرسید که جای چه چیزهایی ممکن است خالی باشد. مثل این‌که مواجههٔ پدیدارشناختی و مواجههٔ تفسیری را در دوره دکتری دانشجوهایم را تشویق کردم که این موضوعات را بکاوند و ببینند چه اندازه می‌شود وارد فلسفه برای کودکان بکنیم. این انتقادی است که قابل تأمل است. یعنی به این معنا که من ردپاهایی پیدا می‌کنم که متفاوت هست ولی الزاماً فلسفه برای کودکان تماماً فلسفه‌ٔ تحلیلی نیست. چون مثلاً در تفکر مراقبتی، شما اساساً نمی‌توانید در این راستا ورود کنید یا در مواجههٔ خلاق در فلسفه تحلیلی جایی برای خلاقیت به آن معنا نیست، حجم وسیعی از کارها در فلسفه برای کودکان مواجههٔ خلاق بود. به علاوه این‌که در هر حال فلسفه برای کودکان یک رویکرد تربیتی است.

من این را اینجا بگویم که من اینجا مدافع رویکرد ویژه در فلسفه برای کودکان نیستم. من مدافع شیوهٔ خودم هستم. بنابراین اگر نقدی یا راهکاری در فلسفه برای کودکان باشد، ابتدا خودم این کار را می‌کنم. چون تز من نقد بوده است. منتها من تا زمان زیادی طرفدار رویکرد فلسفه برای کودکان بودم، هنوز هم به میزان زیادی منویات، خواسته‌ها و علایق من را پوشش می‌دهد. ولی اگر زمانی برسد که پوشش ندهد، دیگر ممکن است نقد کنم. بنابراین من آنجا واقعاً بحث کردم که آیا فلسفه برای کودکان تماماً تحلیلی است؟ در روش به میزان زیادی و در سایر اقدامات نه. منطق جای بزرگی دارد.

من یک نکتهٔ کلی بگویم؛ دست‌کم هنوز ادعای من این است که این چیزی که من در کتاب تحت عنوان مبانی فلسفه برای کودکان آوردم عمدتاً بر اساس این پیش فرض بوده که فلسفه برای کودکان به میزان زیادی از پراگماتیسم متأثر است. بحث کردم اینجا که لیپمن چه عبورهایی از دیویی کرده است. به هر حال داده‌ها و مقالاتی که در این‌باره نوشته شده این ادعا را طرح می‌کند که مبانی فلسفی نه رویکرد تربیتی است. بعد بین روش و رویکرد تفاوت‌های زیادی ایجاد شده است. فلسفه برای کودکان به میزان زیادی متأثر از پراگماتیسم است. تحلیل‌هایی که در اینجا صورت گرفته بر این اساس است و چون مقالهٔ مستقل در این‌باره نداشتیم، من خودم در همین رابطه یک مقاله ارائه دادم، جایگاه نسبی‌گرایی در فلسفه برای کودکان که این را در کُره ارائه دادم. جایی که همهٔ دست‌اندکاران این حوزه بودند. بیشتر هدفم این بود که آن‌ها را به چالش بکشم. آن‌ها اکثراً مدعی بودند که فلسفه برای کودکان به نسبی‌گرایی منجر نمی‌شود.

این نشست با طرح پرسش‌هایی از سوی حاضران پایان یافت.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *