نشست تخصصی تربیت از نگاه امام علی(علیه السلام) بر مبنای نامه ۳۱ نهج البلاغه؛ با حضور آیت الله دین پرور

بسم الله الرحمن الرحیم

نشست تخصصی تربیت از نگاه امام علی(علیه السلام) بر مبنای نامه ۳۱ نهج البلاغه

با حضور آیت الله دین پرور

نامه ۳۱ نهج البلاغه، وصایای امام علی(علیه السلام ) به فرزندش حسن بن علی(علیه السلام) است. امّا باید دانست که مخاطب نامه ۳۱ فقط وجود مبارک امام حسن مجتبی(علیه السلام) نیست بلکه با توجّه به مفاهیم و مضامینی که در ادامه این نامه آمده و بر مبنای حدیث پیامبر که فرمودند: «اناو علی ابوا هذه الامّه»، من و علی والدین این امّت هستیم و از این جهت که امیرالمومنین(علیه السلام) پدر همه ما هستند؛ پس این وصیت خطاب به همه ما و همه ذریّه ما تا قیامت است امّا از این جهت امام حسن(علیه السلام) مخاطب ویژه شدند که از حرم نمی‌گویند الّا به محرم، یعنی اینکه آنکه برگزیده ترین هست باید مخاطب قرار بگیرد تا دیگران حساب کار خودشان را بکنند:
آنجا که عقاب پر بریزد از پشه لاغری چه ریزد
وقتی حضرت چنین خطاب هایی را به فرزند بزرگوارشان می فرمایند باید نگاه ویژه ای داشته باشیم و بدیهی است که دیگر عذری برای ما باقی نمی ماند. در این نامه حضرت خطاب به پسر بزر گوارشان ۱۴ ویژگی را ذکر می کنند که ویژگی همه ماست و دردهایی است که همه نوع بشر با آن سرکار دارند و نسخه درمان همه این دردها نیز توسط خود آن حضرت مطرح می شود. این فرازی که وارد آن می شویم یک مقدمه برای ورود به مسئله اصلی است ، این مقدمه در واقع بیانگر فلسفه نوشتن این نامه است . می فرمایند: «امّا بعد»، امّا بعد دلالت بر محفوظاتی دارد، که داب حضرت علی و امامان معصومین(علیهم السلام) است لذا سخن را با تحمید، ستایش خدای عزوجل و صلوات و درود بر پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) و آل او آغاز می‌کنند.

قال علی(علیه السلام): «مِنَ اَلْوَالِدِ اَلْفَانِ اَلْمُقِرِّ لِلزَّمَانِ اَلْمُدْبِرِ اَلْعُمُرِ اَلْمُسْتَسْلِمِ لِلدَّهْرِ اَلذَّامِ لِلدُّنْیَا اَلسَّاکِنِ مَسَاکِنَ اَلْمَوْتَى اَلظَّاعِنِ عَنْهَا غَداً إِلَى اَلْمَوْلُودِ اَلْمُؤَمِّلِ مَا لاَ یُدْرِکُ اَلسَّالِکِ سَبِیلَ مَنْ قَدْ هَلَکَ غَرَضِ اَلْأَسْقَامِ وَ رَهِینَهِ اَلْأَیَّامِ وَ رَمِیَّهِ اَلْمَصَائِبِ وَ عَبْدِ اَلدُّنْیَا وَ تَاجِرِ اَلْغُرُورِ وَ غَرِیمِ اَلْمَنَایَا وَ أَسِیرِ اَلْمَوْتِ وَ حَلِیفِ اَلْهُمُومِ وَ قَرِینِ اَلْأَحْزَانِ وَ نُصُبِ اَلْآفَاتِ وَ صَرِیعِ اَلشَّهَوَاتِ وَ خَلِیفَهِ اَلْأَمْوَاتِ» (نامه۳۱، نهج البلاغه)
از پدرى فانى، پذیرنده سختى هاى زمان، عمر پشت سر گذاشته، تسلیم به روزگار، نکوهش کننده دنیا، ساکن سراى اموات، سفرکننده از آن در فردا، به فرزند آرزومند به آنچه به دست نمى آید، سالک راه تباه شدگان، هدف امراض ، گروگان ایّام، نشانه تیرهاى مصائب، بنده دنیا، تاجر غرور ، مدیون مرگ، اسیر مردن، همراه غصّه ها، همنشین اندوه ها، هدف آسیب ها، زمین خورده شهوات، و جانشین مردگان .در این نامه‌ای که امام برای فرزندشان نه به عنوان شخص امام حسن بلکه به عنوان نماینده نسل جوان و برای همه فرزندان و جوانان در طول تاریخ، بیان می کنند، هفت نکته را برای مربی و پدر و ۱۴ صفت را برای متربی بیان می کنند تا رسالت خود و دورنمای واقعی از زندگی خود را بشناسانند.
امام واقعیت زندگی را با همه تلخی و شیرینی ها و موانع و مشکلات آن بیان می کند. و راه زیبایی را ترسیم می کنند که انسان بتواند با یک امید قاطع به زندگی ادامه دهد. با آن دیدگاه عالی و متعالی و اعتقادی که انسان به خدا و روز جزا دارد و اینکه خداوند دنیا را برای انسان آفریده و در همین دنیا با همه محدودیت ها راه های متعددی برای پیشرفت و رسیدن به اهداف وجود دارد.
برای همین فرمودند : «الی المعمّل مالایدرک» به فرزندی که آرزومند دست نایافتنی هاست. مسئله امید یک عنوان مهم در فرهنگ اسلامی است، امیدها دو صورت است امیدهایی که دست یافتنی است و امیدهایی که دست نایافتنی است. باید توجّه داشته باشیم که هرچیزی که بخواهیم، دست یافتنی نیست، لذّت ها و الم های دنیا محدود است و ما باید این محدودیت را درک کنیم. روایات بسیاری در مورد امل و آرزو وجود دارد و در همه آنها بیان شده که انسان باید به آینده امید داشته باشد و برای آن برنامه ریزی کند ولی در محدوده ای که برای جسم و مکان و زمان مقدور باشد.
در نهج البلاغه خطبه ۲۸ چنین می فرماید: «اَلا وَاِنَّکُمْ فى اَیّامِ اَمَل مِنْ وَرائِهِ امل»، آگاه باشید شما در روزگار امید هستید. یعنی باید با امید زندگی کنید اما این امید یک محدوده ای دارد. امام در همین خطبه می‌فرماید: «فَمَنْ عَمِلَ فى اَیّامِ اَمَلِهِ قَبْلَ حُضُورِ اَجَلِهِ فَقَدْ نَفَعَهُ عَمَلُه»، کسى که در ایام آرزو قبل از آنکه مرگش فرا رسد عمل کند عملش سودمند است، امید و آینده نگری که همراه با عمل باشد، قبل از اینکه وقت تمام شود، موفّقیّت آمیز و همراه با ورود در واقعیت های زندگی است،آنچه مذموم است این است که امام در خطبه ۵۲ می فرماید:
«وَ لایَغْلِبَنَّکُمْ فیهَا الاَْمَلُ»، غلبه نکند بر شما آرزوها و امیدهای طلایی، ثروت مندترین افراد را در نظر بگیرید برای آنها هم موانع زیاد است و به هرچه می خواهند دست پیدا نمی کنند،اصل امل لازم و جزو پایه های زندگی است، آن چیزی که نهی شده فریب نخوردن از رویاهای طلایی است و محدودیت زمان هم باید در نظر گرفته شود. فکرهایی بکنید که عملیاتی باشد به سوی عمل سبقت بگیرید و رویاهای طلایی را کنار بگذارید.
«اَلسَّالِکِ سَبِیلَ مَنْ قَدْ هَلَکَ »، یعنی موجودی که رونده ی راه کسانی است که هلاک شده اند و از دنیا رفته اند. بنابراین وقتی انسان یک سرمایه ای دارد باید قدر آن را بداند تا برای آینده هم بتواند از آن استفاده کند .
«غرض الاسقام»، یعنی انسان هدف بیماری ها هست، جوان سالم فکر نمی کند یک روزی مریض می شود ولی اگر مریض شد نگران نشود که دنیا آخر شده و روحیه اش را ببازد باید معالجه کند تا خوب شود. انسان باید بداند که مریضی یک حالت طبیعی است و باید با آن مدارا کرد.
«رَهِینَهِ اَلْأَیَّامِ»، یعنی پستی و بلندی روزگار، در رابطه با گردش ایّام ما یک جزء ناچیز هستیم این مجموعه دارد به سمت یک هدف عالی حرکت می کند و در این حرکت، نشیب و فراز وجود دارد. ما هم در این مجموعه در نشیب و فراز هستیم پس انسان نباید تحت تأثیر قرار بگیرد و محدود فکر کند، از امام خمینی(رحمه الله علیه) وقتی بعد از ۲۰ سال به ایران آمدند پرسیدند: چه احساسی دارید گفتند هیچ احساسی ندارم، ما دنبال وظیفه هستیم و این دنیا حساب و کتاب دارد.
«رَمِیَّهِ اَلْمَصَائِبِ»، یعنی مصیبت ها هم برای افراد وجود دارد، ممکن است کسی فرزندش، دوستش یا پدرش را از دست بدهد یا در امتحان موفّق نشود، ولی باید در برابر مصائب استقامت داشته باشد و روحیه اش را از دست ندهد. در مورد صاحب جواهر نوشتند ایشان پسر جوانی داشتند که وقتی فوت کردند، ایشان پای جنازه نماز خواند و سپس دوباره به نگارش کتاب جواهر ادامه دادند و کارشان را تعطیل نکردند، یا وقتی به امام خبر فوت حاج آقا مصطفی را دادند ایشان جنازه را در نجف تشییع کردند و مانند دیگران پشت جنازه تا مسجد هندی رفتند و بعد از تشییع به منزل و سر کارشان برگشتند. حضرت علی(علیه السلام) مصیبت را به تیر تشبیه کردند که باید در برابر آن آمادگی و مقاومت داشته باشیم.
«وَ عَبْدِ اَلدُّنْیَا»، یعنی زندگی قانون دارد در امور کسبی، تجاری و خرید و فروش، باید یک اصولی را رعایت کرد و عبد دنیا نشد، این دنیا قوانین دارد و ما در برابر جامعه و نیازهای آن حقوقی داریم که باید رعایت شود، عبد دنیا یعنی ما محکوم به دانستن ضوابط و قوانین سیاسی و اجتماعی هستیم، باید بشناسیم و به آنها عمل کنیم. پدر و مادر باید فرزندان خود را در جریان زندگی قرار دهند که در نبود آنها بتوانند کارهای خود را انجام دهند و زندگی را اداره کنند.
«وَ تَاجِرِ اَلْغُرُورِ»: یعنی انسان مجبور است برای کار و زندگی فعّالیّت کند و دنبال کسب درآمد و کار باشد و از طرفی درآمد هم خرج می شود و از بین می رود، همه تاجر غرور هستند اما این تاجر غرور بودن وقتی بد است که این غرور ادامه پیدا کند، تجارت مادی خوب است ولی نباید از تجارت معنوی باز ماند.
«وَ غَرِیمِ اَلْمَنَایَا»، بدهکار اجل، یعنی ما یک عمری را از خدا گرفتیم و باید از این عمر استفاده کنیم و باید سرمایه و سودآن را در زمان مشخّص و معلوم پس بدهیم. در روایت داریم که خوشا به حال کسی که وقتی از دنیا می رود سالم از دنیا برود یعنی آن چیزی که از خدا گرفتیم به جا و به موقع مصرف کرده باشیم و کار خلافی نکرده باشیم و به نحو احسن استفاده کنیم و به نحو احسن تحویل دهیم.
«وَ أَسِیرِ اَلْمَوْتِ»، یعنی نمی دانیم پایان چه ساعتی است، انسان باید هر روزی محاسبه عمل داشته باشد و بداند در پایان روز چه کرده و اگر از خدا و خلق کم گذاشته، جبران کند.
«وَ حَلِیفِ اَلْهُمُومِ»، «هّم» دو معنا دارد یکی به معنای حزن و اندوه است و یکی معنای قصد و اراده است، به این معنی که هم پیمان قصد و اراده باشیم، اراده و قصد در زندگی این است که انسان منتظر نباشد دیگران برای او برنامه ریزی کنند بلکه باید خودش در هر کاری اراده کند بسیاری از گرفتاری‌هایی که دامنگیر نسل جوان می شود این است که اراده ندارند، دشمن اراده ها را تضعیف می کند و یکی از خطرات نسل جوان نداشتن اراده قوی است و با تعریف ها و فریب ها نباید اراده اش را از دست بدهد. یک نفر از حضرت علی(علیه السلام) سوال می‌کند چطور است که شما در هر جنگی بر طرف مقابل غلبه می کنید ، ایشان می فرمایند که: چون من اراده می‌کنم غلبه کنم و پیروز شوم، پیروز می شوم.
«قَرِینِ اَلْأَحْزَانِ»، گاهی انسان شاد و گاهی ناراحت است، در روایتی از امام سوال می شود که چرا گاهی بدون دلیل غمگین هستیم، ایشان فرمودند: بین قلوب انسان ها یک ارتباطی است ممکن است یک گوشه دنیا مومنی غمگین باشد وآن غم شما را فرابگیرد، احزان یک نعمت الهی است و انسان را با لذائد زندگی آشنا می‌کند و این باعث می شود که انسان حرکت کند و مشکل خودش را رفع کند.
«وَ نُصُبِ اَلْآفَاتِ»، آفاتی مثل سیل و زلزله پیش می آید و یک شبه تمام ثروت یک نفر از بین می رود.
«وَ صَرِیعِ اَلشَّهَوَاتِ»، به معنی زمین خورده شهوات، یک لحظه هوس رانی یک عمر پشیمانی را پیش می‌آورد انسان باید مراقب باشد که فریب شهوات و شیطان را نخورد و از مرز قانون عبور نکند تا عمر و جوانیش تباه نشود.
«وَ خَلِیفَهِ اَلْأَمْوَاتِ»، یعنی تو جانشین گذشتگان هستی، و این میزی که به تو رسیده دیگران رفتند که به شما رسیده. اگر جوانان با این دیدگاه به زندگی نگاه کنند، به سعادت می رسند.
حضرت در ادامه می فرمایند «و اما بعد»… باید بگویم که همیشه ابتدا تحمید و صلوات بر ائمه است و بعد سخن در موضوعات مختلف.
«اما بعد فیما تَبَیَّنْتُ مِنْ اِدْبارِ الدُّنْیا عَنّى، وَ جُمُوحِ الدَّهْرِ عَلَىَّ، وَ اِقْبالِ الاْخِرَهِ اِلَىَّ»
حضرت در این بخش نامه، سه دلیلی را که موجب پشت کردن به دنیا و تبیین سفر آخرت می شود را عنوان می کنند،ایشان می فرمایند: آنچه پس از روزگاری من بدان رسیدم از پشت کردن دنیا از من و سرکشی زمانه از من و روی آوردن رستاخیز به سوی من است . در واقع دنیا به همه سرکشی می کند و طبیعت دنیا اینطور است که رام نمی شود، معمولاً کسانی که از دنیا فاصله می گیرند مرگ به سمت آنان می رود. دنیا شناسی یکی از مهم ترین وظایف یک شیعه است، دنیا همواره در حال پشت کردن به انسان واقعی است و دائم بر انسان سرکشی می کند، هرچه انسان به آخر عمر نزدیک می شود علاقه و انس او نسبت به دنیا بیشتر می شود و مرگش سخت تر است ولی اگر این وابستگی کمتر باشد انسان برای رفتن به آخرت آماده تر می شود، صائب تبریزی در این باره می‌گوید: ریشه نخل کهنسال از جوان افزون‌تر است ؛ بیشتر دلبستگی باشد به دنیا پیر را. حضرت در ادامه می فرمایند: می بینم که چهره در چهره آخرت دارم درست بر عکس دنیا، انسان هر چه به آخر عمر می رسد باید درک کند که آخرت به او نزدیک می شود، به این مطلب حضرت در جای دیگر اشاره می کنند و می‌فرمایند: با هر نفسی که انسان می کشد یک گام به سوی مرگ بر می دارد.
«ما یَزَعُنى عَنْ ذِکْرِ مَنْ سِواىَ وَ الاِْهْتِمامِ بِما وَرائى، غَیْرَ اَنّى حَیْثُ تَفَرَّدَ بى دُونَ هُمُومِ النّاسِ هَمُّ نَفْسى». حضرت می‌فرمایند: آنچه که مرا از مشغول شدن به دیگران باز داشته است؛ پشت کردن به دنیا و استقبال از آخرت است و آن چیزی که مرا از همّ مردم بازداشته است (با این که خیلی مهم است) نزدیک شدن مرگ است،تفکّر کردن روی این امر باعث شد که من از دیگران غافل باشم و از خواهش های نفسانی جدا شوم و به آنها نپردازم و به فکر خودم باشم چرا که نفس ما را دچار غفلت کرده و از موطن اصلی غافل مانده‌ایم، می دانید که بزرگترین غم اولیای خدا بعد از غم فراغ و جدایی از نیستانی است که مولوی می گوید:
بشنو از نی چون حکایت می کند و ز جدایی ها شکایت می کند
از نیستان تا مرا ببریده اند از نفیرش مرد و زن نالیده اند
در دعا ها خیلی این نفیر جدایی را می شنویم و اولیاء بعد از این غم ، همّ و غمشان نجات مردم است، حضرت می‌فرمایند: با این که همّ مردم برایم خیلی مهم است ولی یک امر مهمی دارم که باید به آن بپردازم. کسی که اینگونه وصیت می کند اینگونه هم وصیتش موثّر است، به همین دلیل است که فرمودند: تفکّر بهترین عبادت است کسی که دائماً به یاد مرگ است قدم بر نمی دارد الّا اینکه به درستی باشد و به خطا نرود.
«فَصَدَقَنى رَأْیى وَ صَرَفَنى عَنْ هَواىَ، وَ صَرَّحَ لى مَحْضُ اَمْرى فَاَفضَی بِی اِلی جدَّ لایکُونُ فِیهِ لَعِبٌ و صِدْقٍ لَایَشُوبُهُ کَذِبٌ». و در ادامه می‌فرمایند: این اندیشیدن باعث شد که حقیقت کارم برایم تصریح شود و صدق محض گردد . به تعبیر امیر المومنین انسان باید در همه حال وصی نفس خود باشد. «وَ صَرَفَنى عَنْ هَواىَ» و همین اندیشیدنم باعث شد که من از خواهش های نفسم منصرف شوم . اندیشیدن انسان را به خود می‌آورد به همین دلیل گفته اند که اندیشیدن افضل عبادات است چنان که حضرت می فرمایند: «کفاء بالموت واعظه» یعنی یاد مرگ کافی است که که برای مرگ موعظه گر باشد، عالی‌ترین موعظه گر در درون انسان یاد قیامت و معاد و مرگ است، کسی که دائماً به یاد مرگ و یاد رفتن است اصلاً قدم برنمی دارد الّا این که به فکر قیامت باشد و خطایی از او سر نمی زند. اینکه اولیاء خدا زشتی گناه را می بینند برای این است که حقیقت را روشن می بینند و اهل تفکّر هستند، حضرت در ادامه می فرمایند: «وَ صَرَّحَ لى مَحْضُ اَمْرى» هرچه انسان به آن ذوات قدسی نزدیک‌تر می شود بیشتر این صداقت در حال و کردار و گفتارش ظهور پیدا می کند، این هارا به عنوان علّت نوشتن نامه مطرح کرده‌اند. «فَاَفْضى بِى اِلى جِدٍّ لا یَکُونُ فیهِ لَعِبٌ» این عوامل باعث شد که مرا وارد یک امر جدی بکنند که در آن شوخی و لعبی نیست. خیلی نکته مهم و قابل توجّهی را حضرت می فرمایند که چون ما انسان ها وارد این جد نشده‌ایم گرفتار لعب هستیم و عالم و عمرمان را به بازیچه گرفته ایم، اندیشیدن در امر مرگ و معاد باعث می شود که انسان واقعیت و حقیقت و جدّیت مطلب را درک کند؛ و دست از بازیگری بردارد زیرا اگر واقعاً در ربوبیت الهی بحث بازیگری بود این آیه نمی آمد که : «و ما کنّا لاعبین»، ما بازیگر نبودیم ما می‌خواهیم شما را تربیت کنیم، «افحسبتم انّ ما خلقنا کنّا عبثا»، فکر کردید بیهوده به این عالم آمده اید؟ در زندگی یک مسیری است که باید با اندیشه و نه از سر بازیچه طی شود ، فاجعه آنجاست که جوان عمرش، ازدواجش، همسرداریش و تربیت فرزند را به بازیچه گرفته که واقعاً می تواند جدّی تلقّی شود و لحظه لحظه اش به حساب آن طرف گذاشته شود همه را به شوخی می گذراند حتّی سر کلاس نشستن، درس خواندن و …، شوخی به این معنا که روی آن حسابی باز نمی‌کند کسی می تواند در تربیت فرزند، با فرزندش بازی کند ولی آن امر جد را در نظر داشته باشد در کنار همسرش ، همسرداری بکند به خاطر رفع نیاز دیگران از خودش بگذرد اما در واقع کار جد انجام دهد، همه این ها معامله ای با خدا باشد و این جز با اندیشیدن در امر معاد و آنچه به ما تعلیم دادند میسر نیست، قطعاً فقط با اندیشه است که من وارد جدی شده ام که شوخی بردار نیست. «وَ صِدْق لایَشُوبُهُ کَذِبٌ»، و وارد یک صدقی بشوم و قضیه آن قدر روشن برای ما باز شود که بشود صدق محض. حضرت در نهج البلاغه وقتی می خواهند فتنه را توضیح دهند می‌فرمایند: آمیختگی صدق و کذب است که باعث می شود فتنه انگیزی شروع شود در واقع کذبی است که جامه صدق پوشیده و چون مردم تشخیص نمی دهند گرفتار فتنه می شوند و اکثر فتنه گری ها زیر سایه همین قضیه است و از جهالت مردم سوء استفاده می شود گاهی ما به نوعی گرفتار همین فتنه های روزگار هستیم ،اگر آن صدق آشکار نشود انسان گرفتار این فتنه می شود و این دام و غرور در ۱۴ مورد دردهایی است که حضرت برای فرزندشان برشمردند . اینجاست که انسان تاجر غرور می شود به خاطر اینکه انسان در واقع به جای طلا مس معامله می‌کند. در ادامه می فرمایند: «وَ وَجَدْتُکَ بَعْضى، بَلْ وَجَدْتُکَ کُلّى». تو را بعض خود یافتم بلکه همه خود یافتم ، تو همه هستی علی هستی . درابیات عرب داریم که کسی که می خواهد جگر خود را بر زمین ببیند در زمین راه برود و راه رفتن فرزند خود را ببیند . امام حسن (علیه السلام) فقط می تواند خلاصه امام (علیه السلام) باشد یعنی هستی او باشد این نامه قطعاً خطابش به امام حسن مجتبی(علیه السلام) است، این جمله به تنهایی قادر است که تمام شبهه هایی را که راجع به این نامه در نهج البلاغه توسط معاندان و مغرضان که می‌خواستند شبهه انگیزی کنند پاسخ داده شده است، خیلی ها اعتقادشان این است که این نامه به جناب محمّد بن حنفیه داده شده حال آنکه اگر اینطور بود این جمله به تنهایی این شبهه را رد می کند و نشان می دهد که جز امام حسن مجتبی لایق این نامه نیست جز زاده زهرای اطهر قابلیت این جمله را ندارد. درست است که محمّد بن حنفیه آدم بزرگی هستند و متأسفانه اهانت‌هایی به ایشان شده و می شود و حقشان ادا نمی شود.
وقتی حضرت می فرمایند: «حَتّى کَاَنَّ شَیْئاً لَوْ اَصابَکَ» من تو را پاره اى از خود،بلکه تمام وجود خود یافتم، چنان که اگر رنجی به تو رسد و اگر چیزی به تو اصابت کند گویا به من رسیده است اگر چیزی تو را آزار بدهد گویا مرا آزار داده است و این را ما در تعبیرهای معصومین(علیهم السلام) نسبت به همدیگر می بینیم وقتی ما به زیارت یک امام می‌رویم فرمودند گویا زیارت همه امامان را کرده ای و همه برکاتشان جاری و ساری است. اینجا به این معناست همه هستی حضرت علی(علیه السلام)در وجود امام حسن (علیه السلام) خلاصه شده است. امّا جمله دوم فقط مربوط به این دو ذات مقدس و معصومین است یعنی فقط امام می تواند به امام بگوید که خلاصه علی باشد، یعنی تو هستی علی هستی. این نشان می دهد که قطعاً این نامه خطابش به امام حسن مجتبی است. اینجاست که آن تعبیر کلّهم نور الواحد تعبیر می شود.
«انا من اهوی و من اهوی انا»، معشوق من من است و من معشوق خود «روحنا واحد خللنا بدنا»، ما روح واحد هستیم در دو بدن یا به تعبیر شاعر که من کیم لیلی و لیلی است من، ما یکی بودیم اندر دو بدن، در حقیقت یک روح در دو بدن است. در واقع تعابیر پیامبر را که در مورد حضرت علی(علیه السلام) فرمودند را نیز معنا می‌کند آنجاکه می‌فرماید :«یا علی انت وصی و ما وصیک، لحمک لحمی و دمک دمی» و می فرمایند: «وَ کَاَنَّ الْمَوْتَ لَوْ اَتاکَ اَتانى» تا آنجا که اگر مرگ به تو برسد گویا به من رسیده یعنی مرگ تو مرگ علی است و این را در مورد همه اهل بیت می توان تعبیر کرد، بعد می فر مایند که : «فَکَتَبْتُ اِلَیْکَ کِتابی مُسْتَظْهِراً بِهِ»، پس من برایتان نامه ای می نویسم که با آن پشت گرم باشید، «اِنْ اَنَا بَقیتُ لَکَ اَوْ فَنـیـتُ» چه باقی بمانم و چه بروم .
این نامه برای همه ماست و این وصیت از آن همه ماست از آنجا که می فرمایند من پدر امّتم، تا قیام قیامت این نامه برای عموم مردم کارساز است و باید به آن عمل شود و این باز در تعبیرهای دیگر حضرت هست مثلاً در خطبه دوم حضرت دارند که می فرمایند: «انظروا اهل بیت نبیّکم»، نگاه کنید به خاندان پیامبرانتان، ملزم باشید به جهتی که آنها دارند حرکت می کنند پایتان را جای پای آنها بگذارید از آنها پیروی کنید یعنی اینکه از این پس کسی توجیه ندارد که ما راه را بلد نبودیم، حضرت فرمودند در هر حال این راه گشاست و روح مقدس امیرالمومنین حامی هر کسی است که این نامه را به دست بگیرد و بخواهد به آن عمل کند پس همیشه تا قیامت برای ما کاربرد دارد.
آغاز وصیت از اینجاست و در واقع در بحث بدیع برائت استحلال وجود دارد یعنی اینکه یک جمله ای گفته شود که تمام ما بعد خود را یک جا به ما نشان دهد و این جمله از همان جمله هاست جمله ای که نه تنها اینجا بلکه دین و قرآن و ولایت محورش همین است: «فَاِنّى اُوصیکَ بِتَقْوَى اللّهِ ـ اَىْ بُنَىَّ ـ وَ لُزُومِ اَمْرِهِ، وَ عِمارَهِ قَلْبِک بِذِکْرِهِ، وَ الاِْعْتِصامِ بِحَبْلِهِ، وَ اَىُّ سَبَب اَوْثَقُ مِنْ سَبَب بَیْنَکَ وَ بَیْنَ اللّهِ اِنْ اَنْتَ اَخَذْتَ بِهِ؟!»، ای پسر عزیزم تو را به تقوای الهی و اطاعت پروردگار سفارش می کنم. تقوا درجات و مراتب و مراحل دارد ،تقوا به معنای خویشتن داری است و معمولا تقوا پرهیز هم معنی می شود که این دو با هم متفاوت است. در قرآن دو گونه تقوا از انسان خواسته شده، یک جا فرمودند: «اتقو الله مااستطعتم» تقوا پیشه کنید آن گونه که می‌توانید، جای دیگر می‌فرمایند : «اتقوالله حقّ تقاته»، تقوا پیشه کنید آن طور که شایسته تقواست این دو خیلی با هم فرق می کنند اولی در واقع مراحل طولی تقواست که از خویشتن داری از شرک شروع می کنیم تا آنجا که اوج تقوای طولی است تا جایی که جز خدا نمی‌بینیم آن می شود تقوای «مااستطعتم» امّا «حق تقاته» یعنی هر کدام از این مراحل عمقی دارد که رسیدن به آن عمق همان حق تقاته است که انشاء الله خدا قسم تمان کند به آن عمق دست پیدا کنیم.
تقوا از کلمه «وقی و وقایه» است، یعنی انسان خودش را حفظ کند و نگه دارد، تشبیه به سپر هم می‌توان کرد که از حمله و ضربه شمشیر دشمن جلوگیری می کند، از جسم مهم تر روح و جان ما است که باید مراقبت بیشتری کنیم تا سالم بماند و در مسیر خود حرکت کند. انسان برخلاف حیوانات برای حرکت در مسیر صحیح باید تربیت شود و با اراده و تصمیم خود، راه خوب و بد را بشناسد و تشخیص دهد و در نهایت انتخاب کند که یا به اعلی علیین و یا به اسفل السافلین برسد، انسان استعداد به افلاک رسیدن، به علم طبیعت فرمان دادن، طلا کردن خاک، از روی دریا و آب عبور کردن را دارد و اگر روی این استعدادهای خود کار نکند و در مسیر انسانیت قدم نزند و سقوط کند از امکانات خود استفاده نکرده است. یعنی اگر هر کس بتواند خودش را از خطر سقوط نجات دهد، وقایه و خود نگه داری این امر ممکن خواهد بود.
اگر بخواهیم از همه نعمت های الهی صد در صد استفاده بکنیم باید تقوا داشته باشیم، تقوا باید ملکه شود، علمای اخلاق این گونه مثال می زنند که انسان در بدو تولد روحش مانند یک صفحه کاغذ سفید است و هنوز هویت و شخصیت اصلی را پیدا نکرده است. خود انسان باید بر این صفحه سفید نقاشی کند و این به دست خود اوست که چهره زیبایی بر آن نقاشی کند و یا یک چهره زشتی را بکشد، این لوح و قلم را خداوند در نهاد هر کسی نهاده است و خود ما هستیم که می توانیم روح خودمان را درست و یا نادرست بسازیم. مرحوم علّامه مجلسی می فرمایند: تقوا این است که آدمی باید خیلی مواظب خودش باشد و نفس را از خواهش های نفسانی و ازچیزی که آخرتش را خراب می کند حفظ کند، مومن واقعی کسی است که از مرز استفاده تجاوز نمی کند امام در همین نامه بیان می‌کنند که انسان برای سفر باید زاد و توشه داشته باشد، هرچه سفر طولانی تر باشد بار هم باید بیشتر می شود، با آمادگی و بار بیشتر در این سفر گام برداری موفّق تر هستی، مهم ترین توشه، تقوا است. امام می فرمایند: تقوا سه مرحله دارد:
اوّل (وقایه النفس عن العذاب المخلد بتصحیح العقاعد الایمانیه) برای به دست آوردن تقوا باید یک سری اعتقادات و باورهای صحیح داشته باشیم، نسبت به مبدأ و معاد، نسبت به زندگی و دیگر مسائل اعتقادی، انسان با شناخت مسائل خداشناسی به دنیایی از باورها و اعتقادات می رسد و ائمه می توانند در رسیدن به این راه ما را کمک کنند.
دوم( التجنب من کل ما یعصم عن فعل او ترک و هو المعروف عند اهل الشرع) عمل به رساله عملیه است. مثلاً فلان معامله حرام است، فلان ازدواج صحیح نیست و فلان معامله ربوی است و … تمام این مطالب را شارع مقدس بیان کرده است باید آن ها را بشناسیم تا از حد و حدود تجاوز نکنیم.
سوم (التوقی عن کل ما یشتغل القلب عن الحق) مهم ترین مسئله این است که قلب ما باید در مرتبه ای از اوج باشد و غیر خدا در آن جای نگیرد؛ توجه قلبی چه در عبادات و چه در غیر عبادات، (القلب حرم الله)، قلب انسان حرم خداست پس نباید در حرم خدا، غیر خدا وارد شود، باید انسان از حالت غشیگری بیرون بیاید.این سه مرحله، ملکه تقوا را در انسان ایجاد می کنند و با ایجاد این ملکه نه تنها انجام فرائض و عبادات سخت نمی شود، بلکه جاذبه هم پیدا می کند و از حالت تکلیف بیرون می آید و به مرحله عشق می رسد. پس تقوا مصونیت است یعنی این که انسان خودش را حفظ می کند نه محدودیت، پناهگاه و زندان محدودیت دارند و هر دو در مانعیت مشترک است اما پناهگاه انسان را از خطرها حفظ می کند، ولی زندان جلوی رشد انسان را می گیرد تقوا هم به مانند پناهگاه است یعنی انسان با حصن و حصاری که برای خودش مهیا می کند مصون می ماند، در نهج البلاغه در مورد تقوا مطالبی آمده و راه ایجاد تقوا بیان شده است ؛ امام (علیه السلام) در خطبه ۱۶ می فرمایند: «ذِمَّتى بِما اَقُولُ رَهینَهٌ، وَ اَنَا بِهِ زَعیمٌ. اِنَّ مَنْ صَرَّحَتْ لَهُ الْعِبَرُعَمّا بَیْنَ یَدَیْهِ مِنَ الْمَثُلاتِ حَجَزَتْهُ التَّقْوى عَنْ تَقَحُّمِ الشُّبُهاتِ». حضرت می فرمایند: «مَنْ صَرَّحَتْ لَهُ الْعِبَرُعَمّا بَیْنَ یَدَیْهِ مِنَ الْمَثُلاتِ» یعنی این که انسان در مقابلش و سر راهش جاذبه های شیطانی و دعوت های به گناه زیاد دارد وقتی به آنها می رسد باید از ظواهر بگذرد تا از هدف اصلی باز نماند و بد عاقبت نشود.
(مَنْ صَرَّحَتْ لَهُ الْعِبَرُ) به عبرت ها توجّه کند تا دچار و گرفتار لغزش نشود و نیز از جاذبه های کاذب بگذرد، در این صورت نیروی تقوا در مسائلی که شبه ناک است او را کمک می کند و از افتادن نگه می دارد.«حَجَزَتْهُ التَّقْوى عَنْ تَقَحُّمِ الشُّبُهاتِ». باز در همین نامه آمده که: «اَلا وَ اِنَّ التَّقْوى مَطایا ذُلُلٌ حُمِلَ عَلَیْها اَهْلُها، وَ اُعْطُوا اَزِمَّتَها فَاَوْرَدَتْهُمُ الْجَنَّهَ» امام تقوا را تشبیه می کنند به یک اسبی که زمام و افسار آن دست انسان است، تمام اختیار را در دست دارد تا سالم به مقصد برسد و برعکس نبود تقوا به مانند اسب سر کشی است که تربیتی نداشته و هیچ چیز نمی‌تواند آن را نگه دارد و هیچ زمام و دهنه‌ای ندارد و نیز در خطبه ۱۱۲ امام می فرمایند: «ان التقوی الله همت اولیاء الله مخارم» انسان متّقی نیازی به مراقب ندارد و ملکه تقوا خودش نگه دارنده است، تقوای الهی، اولیای الهی را از گناهان حفظ می کند. (والزمت قلوبهم مخاف الله) خوف از خدا در دل او اجازه ورود گناه به دلش را نمی دهد به طوری که در اعمال و شب زنده داری ها نیاز نیست که کسی آن ها ر ا مجبور کند، و نیز در خطبه ۱۸۹ می فرماید : «فان التقوی فی الیوم الحرض و الجنه و فی قد الطریق الی الجنه» یعنی این که تقوا هم نگه دارنده است و هم طریقی به سوی بهشت است، در خطبه ۱۵۷می فرماید: «بندگان خدا بدانید که تقوا یک قلّه محکمی است که هر کس وارد آن شود در امن و امان خواهد بود اما فجور و بی بند و باری طوری است که هیچ کس از آن در امان نیست و هیچ حفاظت و صیانتی برای اهلش نیست وتنها به وسیله تقوا از نیش و گزند خطایا حفظ می شود».
امام پس از تأکید بر تقوا می فرمایند : «احی قلبک بالموعظه و امته بالزهاده و قو بالیقین و نوره بالحکمه و لله بذکر الموت و قرره بالفناء و بصره فجائع الدنیا و حضره صوله الدهر و فحشه قلب الیالی و الایام فاعرض علیه اخبار الماضی و ذکره بما اصاب بل کان قبلک من الاولین و السر فی دیارهم و آثارهم».
«هلک من لیس له حکیم یرشده» کسی که راهنما و راهبر نداشته باشد گمراه و هلاک می گردد. آنکه بخواهد بدون کمک و راهنما پا در راه بگذارد مجبور است خود مسائل را تجربه کند و این امر مستلزم صرف زمان زیادی است که با عمر کوتاه ما سازگار نیست. به همین جهت خداوند چگونگی مسیر راه و تمام جزئیات آن را توسط پیامبران و اولیاء در اختیار انسان قرار داده، تا بتوان با سرعت و بدون خطا حرکت کرد. امیرمومنان(علیه السلام) نیز در این نامه راهبردهایی را در این زمینه بیان می فرماید: کانون وجود انسان که مرکز سعادت و شقاوت، محل تصمیم و اراده و نیز مرکز فرماندهی اعمال است، قلب اوست. از طرفی هوای نفس و خدعه های شیطانی ما را به ورطه نابودی سوق می دهند. یکی از زیباترین گزینه های حکمت و فلسفه خلقت خداوند تضاد در وجود ما و در طبیعت است. اگر همه چیز در یک مسیر قرار می‌‌‌‌ گرفت، دیگر جایی برای رشد نمی‌ماند و ارزش انسان به تلاش او برای دست یافتن به راه صحیح است که اگر از آن باز بماند هلاک خواهد شد.
همانطور که در قرآن اشاره شده است: «انّا هدیناه السبیل اما شاکرا و اما کفورا» یعنی انتخاب با خود انسان است. اراده قوی برای انتخاب یکی از دو راه رشد و سقوط، اصل حرکت را رقم می‌زند. ایمان در برابر جاذبه‌های شیطانی به ما قدرت مقاومت و خود نگهداری می‌دهد که می‌توان در برابر لذات ظاهری خود را کنترل کرده و قاطعانه از آن گذشت و در راه خدا با تمام مشکلات و سختی‌ها قدم گذاشت اما کسانی که خواهان رفاه و شهوت آنی هستند، سقوط می کنند که در اثر وابسته نبودن به خدا و ضعف نفس، ندانستن مقام انسانی و نشناختن خود این حالت پیش می‌آید و در نهایت ابزار دست دیگران و وسیله کامجویی آنها می‌شوند. امام در نامه ۳۱ خطاب به امام حسن مجتبی(علیه السلام) می فرمایند: فرزندم دل و قلب و جانت را با موعظه زنده کن و با زهد بمیران. حضرت در این جمله به این مطلب اشاره دارند که ممکن است قلب از نظر حیوانی زنده اما از نظر انسانی مرده باشد. اگر هدف زندگی خوردن و خفتن و گشتن و لذّت بردن و بعد هم مردن باشد حتّی در شکل مدرن آن، یک زندگی حیوانی خواهد بود. یکی از راه هایی که باعث می شود قلب در فضای انسانی بتپد، توجّه به موعظه است. موعظه یکی از مسائل مهم در تربیت و سعادت و هدایت انسان است و نیز یکی از راه های حفاظت و صیانت از دام شیطان و هوای نفس و سقوط نمودن و از حیز انتفاع خارج شدن توجّه به موعظه است. موعظه با حکمت چه فرقی دارد؟ موعظه در لغت به معنای یادآوری کردن است. حکمت، باعقل و موعظه، با دل و عاطفه سر و کار دارد. یکی از نعمت های بزرگ الهی در وجود انسان دل است و عواطف که در قلب جای دارند و بسیار در راه خیر کمک کار هستند. عواطف حجاب غرور را کنار می زنند و نقش عاطفه در پذیرش و انجام کارهای بزرگ بارز است. در واقع حکمت و علم به ما یاد می دهند و چراغ هستند که با چشم بسته نمی‌توان یاد گرفت، امّا موعظه یادآوری می‌کند و به معنای کمک به باز کردن چشم و رفع غفلت است. در ۸۶ خطبه و ۲۵ نامه از نهج البلاغه مطالبی در مورد موعظه آمده است. یعنی امام علی(علیه السلام) از راه بیداری عواطف و از راه نفوذ در دلها می خواهند به یافته های عقلی و استدلال علمی توجّه بدهند. عناصر موعظه موارد مثبت و منفی مانند تقوا، توکّل و … و یاپرهیز از دنیا و تجمّل پرستی و… را در برمی گیرد.
«ومن کان له من نفسه واعظ کان علیه من الله حافظ» کسی که از درون خودش واعظی داشته باشد؛ خداوند او را کمک می‌کند. هر کس برای خودش بهترین موعظه گر است به همین جهت امام جماعت در نماز جمعه علاوه بر دیگران خود را در خطبه ها سفارش به تقوا می‌کند. البتّه هنر موعظه گر این است که سخنش به گونه ای باشد که مخاطب، آن را با تمام وجود بپذیرد و موعظه شونده هم باید خودش این آمادگی و حالت پذیرش را برای خود ایجاد کند. یکی از موانع مهم عدم پذیرش موعظه روحیه تکبّر است. مانند آنکه در زمان موعظه فکر می‌کند تمام این مطالب را می‌داند و گوش فرا نمی‌دهد.
«و اعدوا له قبل نزوله فان الغایه القیامه و کفی بذلک واعظا لمن عقل» در این بخش موانع پذیرش و تأثیر موعظه را یادآور می شوند. انسان باید توجه کند که در قیامت باید پاسخگو باشد و دقت در این امر برای توجه به وعظ کفایت می‌کند. در اینجاست که آرزو می‌کند ای کاش خاک بودم و به زمین فرو می‌رفتم. تمام این توجهات برای کسی است که عقلش را به کار گرفته باشد، زیرا عقل نیروی الهی است در وجود انسان که سبب ثواب و جذب منفعت می‌شود.
«بل الانسان علی نفسه بصیره و لو القی معاذیره» تمام کسانی که گناه می کنند خود آگاهی بر گناه خود دارند اما بر اساس توهّمات، القائات شیطانی خود را به بی خیالی می‌زند و مرتکب گناه می‌شود. اما آدم عاقل از این توهّمات دوری می‌کند و براساس عقل، موعظه پذیر می گردد. در حقیقت یکی از موانعی که سبب عدم پذیرش موعظه می شود تعطیل کردن عقل است.
«بینکم و بین الموعظه حجاب من الغره» دومین مانع برای پذیرش موعظه غفلت است. بسیاری از موضوعات تماشایی مانند تابلوها، توجهات بی هدف به اطراف، تمرکز نداشتن بر افعال سبب غفلت است. باید از مواضع غفلت دوری نمود.
«او متمردا کان باذنه عن سمع المواعظ وقرا» سومین مانع عدم پذیرش موعظه تمرّد است، که برخاسته از تکبّر، تفرعن، خود خواهی و خودپسندی است. نتیجه اینکه از کسانی بود که در قلبش به روی موعظه بسته بود چون کلام پیامبر را رد کرد و عاقبت هم در برابر حضرت علی(علیه السلام) ایستاد و از سعادت محروم گردید. «واعلموا انه من لم یعن علی نفسه حتی یکون له منها واعظ و زاجر لم یکن له من غیرها لا زاجر و لا واعظ» همه انسانها هم خودشان به موعظه نیاز دارند و هم باید برای دیگران موعظه گر باشند و به طور مستمر این روش را ادامه دهد، تا روح متربی منعطف شود، زیرا مسئله تربیت نیاز به تکرار و تمرین دارد.
تکرار باعث اثر گذاری و رسوخ در قلب می‌شود. پس قلبت را با موعظه زنده کن و با زهد بمیران. بکارگیری افعال مخالف یک نوع تمثیل و کنایه و استعاره است، یعنی باید قلب را در جنبه های مثبت پرورش داد و در برابر جنبه های منفی آنرا مراقبت کرد. باید تعادل را در زندگی در تمام مراتب مورد توجه قرار داد. میراندن قلب با زهد یعنی مقابله با طغیان. انسانی که دارای زهد است مانند اسب مسابقه در همه کارهای خود توجه و دقت دارد یعنی قدرت، امکانات و نیروی او در حد بالاست اما از پرخوری و بیکاری و کسالت برحذر است.
در ادامه امام با تاکید بر اهمّیّت عبرت آموزی از تاریخ گذشتگان می فرمایند: «اعرض علیه اخبار الماضین و ذکره بما اصاب من قبلک من الاولین وسر فی دیارهم وآثارهم» توجّه به سرگذشت افراد نیکوکار و بدکردار و نتیجه سرنوشت آنان مسائل را برای انسان عینی و ملموس می‌کند.
امام علی(علیه السلام) به این نکته مهم در این نامه اشاره می فرمایند مبنی بر اینکه اخبار گذشتگان را بر خود عرضه کن. هرکس بخواهد راه موفقیت را برود باید از زندگی گذشتگان عبرت بگیرد و برای عبرت گرفتن باید از تاریخ آنان اطّلاع داشته باشد.
نکته مهم در مطالعه تاریخ گذشتگان، تذکر است وقتی فیلم زندگی حضرت یوسف را مشاهده می کنید توجّه داشته باشید که چرا حضرت یوسف به این مقام رسید؟ اوج عظمت و ارزش این داستان در چه چیز است؟
امام در خطبه قاصعه و نیز در موارد فراوان دیگر به زندگی و تاریخ گذشتگان اشاره دارند، اقوامی که به سخنان پیامبران عمل کردند و در زندگی به اوج رسیدند و گاه همان اقوام در اثر کوتاهی کردند، و یا یک لحظه غفلت، به تباهی گرفتار شدند.
حضرت به فرزندشان سفارش می کنند که ابتدا زمانی را برای مطالعه در زندگی پیشینیان قرار بده، سپس از آن نکته ای که سبب سقوط و یا اوج گرفتن آنها شد پند بگیر و همچنین در زمین خدا سیر کن و از نزدیک آثار آنان را مشاهده کن زیرا دیدن آثار امت های گذشته بسیار تاثیر گذارتر از شنیدن کارهای آنهاست.
«وتدبروا احوال الماضین من المومنین قبلکم کیف کانوا فی حال تمحیص و البلاء … حتی اذا رای الله سبحانه جد الصبر منهم علی الاذی فی محبته … جعل لهم من مضایق البلاء فرجا، فابد لهم عز مکان الذل فصاروا ملوکا حکاما» با تدبّر در زندگی اقوام گذشته متوجّه می‌شوید که وقتی آنها در برابر ظلم، مقاومت و ایستادگی کردند خداوند برایشان فرج و گشایش فرستاد وآنها را از ذلت به عزت و از خوف به امنیت رساند و از فرماندهان و پیشوایان قرارشان داد و نیز در همین خطبه اشاره می فرمایند: «فانظروا کیف کانوا حیث کانت الاملاء مجتعمه و الاهواء موتلفه والقلوب معتدله و الایدی مترادفه و السیوف متناصره والبصائر نافذه»
یکی از کلیدهای موفّقّیت اتّحاد و اتفاق در جامعه است اگر مردم یک جامعه با هم متّحد و موتلف باشند این جامعه شکست ناپذیر است و این مسئله یکی از نوامیس طبیعت است. وقتی مردم اختلافات را کنار گذاشته و در مشترکات یکدل شوند، و با وجود اختلاف سلیقه و آراء، روحیه همکاری و هماهنگی حفظ شود، دست ها با هم یکی شده و قدرت واحد باشند، به یک سو حرکت کنند و نیز شمشیرها با هم باشند نه رو در روی هم! و البتّه با بصیرت هم حرکت کنند؛ کار قطعاً به سامان می‌رسد. امام(علیه السلام) به این نکات توجّه می‌دهند و بهتر است که مربیان نوآموزان خود را توجّه به این مسائل بدهند که صبر و مقاومت چیست و همکاری و همیاری و وحدت چه تأثیراتی را به دنبال دارد. «الم یکونوا اربابا فی اقطار الارضین و ملوکا علی رقاب العالمین» نتیجه چنین روحیاتی این است که آنان حاکمان روی زمین می گردند و به قدرت سیاسی، اجتماعی دست پیدا می‌کنند. اینها نمونه ای از سرگذشت اقوام است که چگونه زندگی می کردند دچار چه سرنوشتی شدند و چه بهره ها و نتایجی برایشان حاصل شد.
حضرت در ادامه می فرمایند: «فانظروا الی ما صاروا الیه فی آخر امورهم حین وقعت الفرقه و تشتت الالفه، و اختلفت الکلمه و الافئده، و تشعبوا مختلفین و تفرقوا متحاربین، قدخلع الله عنهم لباس کرامته و سلبهم غضاره نعمته، و بقی قصص اخبارهم فیکم عبره للمعتبرین منکم».
همین کسانی که در اثر همدلی و همکاری به اوج رسیدند و فرمانروای دنیا شدند وقتی بینشان اختلاف افتاد و الفت و دوستی به تشتّت و درگیری و چالش و تنش تبدیل شد و زبان و دلشان از ائتلاف افتاد، بین دل و زبانشان نیز اختلاف افتاد و به روی یکدیگر شمشیر کشیدند، در اثر از دست دادن اتحاد، خداوند لباس کرامت را از آنان برداشت. نه به این معنا که خداوند نعوذ بالله بر آنان ظلم کرده باشد زیرا به دلیل رفتار خودشان مستحق ذلت شدند و نعمتهایشان را از آنها گرفته شد تا شما از روش آنان عبرت گیرید. در ادامه سرگذشت فرزندان بنی اسرائیل و نتایج رفتار آنان را به جهت عبرت گرفتن بیان می‌فرماید (ان الله لا یغیروا ما بقوم حتی یغیروا ما بانفسهم) البتّه با توجه به آیات قرآن و کلام ائمه(علیهم السلام) و جامعه شناسی اسلامی هرگاه قومی به وظایف خود برگردد و صبر و استقامت پیشه کند، به عزّت پیشین خود باز می‌گردد. وقوع تغییر چه از اوج به فرود و چه از فرود به «فانظر فی ما فعلوا و عن ما انتقلوا، فانک تجدهم قد انتقلوا عن الاحبه، و کانک قد عنقریب» سپس نگاه با بصیرت در افعال خوب و بد اقوام مختلف داشته باشید، که در کجا بودند و به کجا رسیدند و دلیل سیر آنها چه بوده است. بدان که هیچکس در هیچ زمانی مصون از امتحانات نخواهد بود و همه در معرض این اتفاقات خواهیم بود. نظام آفرینشی که خداوند ایجاد نموده همسان است و امروزه از آن به تکرار تاریخ تعبیر می‌شود.
در مسئله تربیت، دیدگاه تاریخ بسیار مهم است، منتها با این دقّت که انسان خود را از تاریخ جدا نداند. امام علی(علیه‌السلام) در بسیاری از موارد به افرادی که فقط از باطل دوری کرده اما به حق هم کمک نمی‌کردند و اظهار کسالت و ادعای رسیدگی به خانواده را داشتند، می‌فرمود: تنها دوری از باطل فایده ندارد زیرا باید راه حق را شناخت و در صراط حق قدم زد. اگر با باطل مبارزه نشود و فقط از آن دوری شود در حقیقت هیچ کاری صورت نگرفته است.
«فاصلح مثواک و لا تبع آخرتک بدنیاک» در نامه امام به فرزندشان امام حسن(علیه السلام)، پیوستگی ارگانیک بین جملات آن برقرار است. یعنی مطالعه، تذکّر، سیر در آثار، توجّه به در معرض همین مسائل بودن و تصمیم برای چگونگی زندگی با زندگی اقوام گذشته در ارتباط است. پس وقتی تاریخ را مطالعه کردی آنگاه به فکر زندگی و موقعیت خود باش. ما باید جایگاه و موقعیت خود را در این دنیا درست و آباد کنیم و نیز جایگاه اصلی خود (آخرت) را در همین دنیا آباد کنیم و این رابطه بین دنیا و آخرت اصل مهمی است.
«ودع القول فی ما لا تعرف» یکی از راه های خروج انسان از مسیر حق این است که آنچه را که نمی داند بگوید مثلاً شهادت به باطل بدهد. انسان باید مواظب زبان و کلام خود باشد. اگر سوالی از شما پرسیدند از ندانستن پاسخ احساس شرمندگی نکنید و پاسخ بیهوده ندهید. از علّامه طباطبایی سوال شد چرا در بعضی موارد از تفسیر، چیزی بیان نفرمودید؟ ایشان اعلام داشتند که نمی‌دانستم. اینگونه سخن گفتن بسیار شجاعت می‌خواهد که به دنبال آن تحقیق و تفحص باشد. یعنی جهل خود را تبدیل به علم کردن. این مطلب یک اصل مهم اخلاقی است در مباحث اخلاقی باید تمرین کرد و سیر معنوی انجام داد که نیاز به مداومت و خودسازی و مراقبت دارد. انسان با یک سلسله عملیات علمی، تجربی ضمن مقاومت نفس در برابر خواست های نفسانی و شهوانی و نیز با شکستن کبر می‌تواند کلمه نه را برای آنچه که نمی‌داند بر زبان آورد. کسانی که در جوانی و نوجوانی در صدد تهذیب باشند بهتر می‌توانند خودسازی کنند.
در فرازی دیگر می فرمایند: «والخطاب فی ما لم تکلف» چیزی را که از شما نپرسیده اند در آن اظهار فضل نکنید و پاسخ نگویید. روش بسیاری از بزرگان بر این است که نمی خواهند در گفتگوها طرف مقابل را اقناع کنند و فقط آنچه را که می‌دانند بیان می‌کنند. کسی که علم دین را مطالعه می کند به خضوع دست می یابد نه برتری جویی. پس اگر از تو سوال نکردند پاسخ دادن را تو بر خود تکلیف نکن و یا ممکن است اینگونه ترجمه کرد که آنچه را که از تو نخواسته اند از آن پرسش نکن و برای خودت مشکل درست نکن. حضرت پس از طرح توصیه هایی در باب شجاعت علمی به تبیین جایگاه دنیا پرداخته و اینچنین مطرح می کنند: کسی که بخواهد راه سعادت برود باید هم به دنیا و هم به آخرت خود توجّه داشته باشد، این امر نیاز به وسعت دید و شناخت دارد. حضرت می فرمایند: «فاصلح مثواک و لا تبع آخرتک بدنیاک» وظیفه داری جایگاه و موقعیت خودت را آباد و سرشار کنی و بسازی یعنی آخرتت را به دنیا نفروش. اگر آخرت را به دنیا بفروشید، موقعیت و سعادت خود را از دست داده و راه گم کرده اید. حال چگونه می توان ضمن بهره بردن از نعمات دنیایی آخرت را هم حفظ کرد؟ بهره ‌وری صحیح از دنیا خود سبب به دست آوردن آخرت است، زیرا خداوند نعمات و لذّات را برای مومن آفریده است. اگر به مرزبندی ها و چگونگی بهره وری از دنیا توجه شود؛ همه کارهای دنیایی انسان هم عبادت تلقی می‌شود. امام علی علیه‌السلام در بخشی از نهج ‌البلاغه این روش را برای ما توضیح می‌دهند. ایشان در نامه ۲۷ می‌فرمایند: «واعلموا عبادالله ان المتقین ذهبوا به عاجل الدنیا و آجل الاخره فشارکوا اهل الدنیا فی دنیاها و لم یشارکوا اهل الدنیا فی آخرتهم» ای بندگان خدا بدانید که تقوا پیشگان که در اوج مراحل ایمان هستند هم از نعمت های دنیا و هم از نعمت های آخرت استفاده می‌برند با اهل دنیا در دنیایشان شریک هستند یعنی مانند اهل دنیا از زندگی و مسائل آن می‌برند مثل داشتن مسکن، مصرف غذا و خوراکی های حلال و طیب، خواب و استراحت لذّت می برند اما غیر مومن و اهل دنیا که از راه حرام از نعمات بهره مند می شوند و به حق الناس و ربا و خمس و زکات را توجه نمی‌کند در آخرت با مومن شریک نیست، زیرا قانون شرع و دین را زیر پا ‌گذارده اند و این معیار قانون‌گریزی در مورد فقیر و ثروتمند اهل دنیا فرقی ندارد. منظور از اهل دنیا کسی است که اهل گناه و فساد و قانون گریزی است پس اهل دنیا با مومنان در آخرت شریک نیستند.
متقین کسانی نیستند که سرد و بی‌روح باشند و خود را از لذائذ دنیا محروم کرده باشند و یا به بهانه آخرت گرایی از بدترین نعمت ها استفاده می‌کنند زیرا: «سکن الدنیا بافضل ما سکن و اکلوها بافضل ما اکلت» متّقین در دنیا سکونت می‌کنند (جلال و با آرامش) می کنند. در این زمینه روایات زیادی در مورد چگونه خوردن، چه زمانی خوردن و چه اندازه خوردن وجود دارد.
حضرت در ادامه می فرمایند:”فحظوا من الدنیا بما حظی به المترفون و اخذوا منها ما ءاخذه الجبابره المتکبرون”متقین بسیار از این دنیا بهره و لذت می‌برند و ضمن شاد کردن خود و خانواده به فکر دیگران هم هستند.اما مترفین کسانی هستند که اسراف می کنند به دنبال لذت ظاهری برای خود هستند. اما لذت حقیقی نمی‌برند و در نهایت در اضطراب و استرس به سر می‌برند. «ثم انقلبوا عنها بزاد المبلغ و المتجر الرابح اصابوا لذه زهد الدنیا فی دنیاهم و تیقنوا انهم جیران الله غدا فی آخرتهم» متّقین با سرمایه عظیمی از دنیا می روند آنها با زاد و توشه فراوان و تجارت پر سود در معامله‌ای که با خداوند انجام داده تا مسیر قیامت حرکت می‌کنند. متقین از زهد ورزیدن در همین دنیا لذت می برند، و مالی را که از این راه جمع کرده اند در اختیار دیگری قرار می دهند این بالاترین لذت را برایشان دارد. امام علی(علیه السلام) در همین زمینه می‌فرمایند: متقین علاوه بر اینکه در دنیا با شادی و شور زندگی می‌کنند، در آخرت هم یقین دارند که همسایه خداوند هستند. نتیجه اینکه آخرت و دنیا مانند دو کفه ترازو هستند و ما باید از دنیا پلی به آخرت بزنیم و سعی کنیم کفه ترازو را همواره در حال تعادل نگاه داریم. در فراز دیگر نامه نیز می‌فرمایند: “انما لک من دنیاک ما اصلحت به مثواک “دنیای تو آن زمان سرشار و عالی و به نفع تو خواهد بود که مقدمه آخرتت باشد.
در ادامه حضرت می فرمایند: «انما مثل من خبر الدنیا کمثل قوم … منزل جدید فعموا منزلا خصیبا و جنابا مریئا فحتملوا و اسائت طریق و فراق الصدیق خشونه السفر جشوبه المطعم لیاتوا سعه دارهم و منزل قرارهم فلیس یجدون شیء من ذلک عدما و لا ترون نفقه فیه مغرما و لا شیء احب فیه مما قربهم من منزلهم»
کسانی که در زندگی هدف را آخرت قرار می دهند و محدودیت های معقول را رعایت می‌کنند، در آخرت بسیار به سعادتمند خواهد بود. حضرت در ادامه می‌فرماید: مثل کسانی که دنیا را شناخته اند، می دانند که در دنیا باید محدودیت ها را رعایت کرد، مرزها را محترم شمرد و هر کاری که دل خواست بدون توجه انجام نداد؛ نیز دانستند که دنیا مسیر آخرت است و باید در منزل دنیا توشه دارِ آخرت را فراهم کرد. به همین جهت محدودیت ها را می پذیرند و سختی ها را تحمل می کنند تا به دار قرار راه بیابند. از مشکلات در این فضای محدود احساس درد نمی‌کنند و سرمایه گذاری برای آخرت را غرامت و ضرر نمی‌ بینند.
اگر انسان با خدا باشد و خداوند را حاضر و ناظر اعمالش بداند قلب و زبانش با هم هماهنگ است و جامعه را در پرتو صداقت اداره می کند. اما منافق بالعکس است چون در وجود خود دارای تضاد است، همان تضاد را به افراد جامعه و اطرافیان خود نیز انتقال می دهد. از این روست که حضرت می فرمایند : «و ان المنافق یتکلم بما علی لسانه لا یدری ماذا له و ماذا علیه» امام علی(علیه السلام) برای سخن خود به این کلام رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) استناد می فرمایند: «لا یستقیم ایمان عبد حتی یستقیم قلبه و لا یستقیم قلبه حتی یستقیم لسانه»: ایمان کسی مستقیم نمی‌شود، مگر آنکه قلب او به مسیر مستقیم برود و قلب او مستقیم نمی‌شود تا زبانش مستقیم شود. پس رابطه زبان و قلب با ایمان در این است که باید مراقب زبان بود و کسی که زبان خود را مراقبت می‌کند، مواظبت بر قلب خود دارد که محصول آن ایمان است. اگر ایمان قلبی باشد زبان نیز حکایت گر حقایق قلب می شود، سخنان فرد با توجّه به اعتقادات قلبی به نفع مردم خواهد بود، زبانش در راه خیر به کار می رود. زبانی که اینگونه باشد دائم در حال ازدیاد ایمان صاحبش است. پس مومن دائم در حال ازدیاد ایمان است، زیرا هم اعتقادات قلبی و علمی اش را بالا می برد و هم بر اساس اعتقاد قلبی سخنش را ارتقا می دهد. بنابراین ازدیاد ایمان در گرو صحّت قلب است که آن هم از راه علم و حکمت و آگاهی میسر خواهد بود و نتیجه آن در سخن گفتن و عمل فرد هویداست. همانطور که می دانیم کنترل زبان و سخن گفتن در اختیار ماست، در حالیکه قلب و روح در تصرف ما نیست . بنابراین با توجّه به اینکه زبان در اختیار فرد است از این طریق می تواند ایمان را تقویت نماید.
“فمن استطاع منکم ان تلق الله تعالی و هو نقی الراحه من دماء المسلمین و اموالهم سلیم اللسان من اعراضهم فلیقع”امام پس ازبیان مقدمه و استناد به کلام رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) می‌فرماید: اگرکسی می خواهد خدا را ملاقات کند درحالی که دستش از اموال و جان مسلمین و نیز زبانش از اعراض و آبروی آنها پاک باشد می تواند وارد عمل شود. نتیجه این که زبان و سخن بی جا و باطل وسیله‌ای برای خونریزی بین مسلمانان و سبب از بین رفتن جان و مال آنها می‌شود و برای جلوگیری از این مشکل باید زبان را حفظ کرد تا آبرو و مال و جان مسلمانان در معرض خطر قرار نگیرد و محفوظ بماند.
در فراز۶۴ نامه درباره مفاسد زبان می‌فرمایند: مسئله مزاح و شوخی و مطایبه در بین مردم و مومنین هیچ مشکل و مانعی ندارد اما همین شوخی اگر تبدیل به حالت دلقک بازی و مسخره کردن و عیب جویی دیگران و منجر به وقت گذرانی شود جنبه های منفی آن تقویت می‌شود که مورد نهی است؛ زیرا مزاح و مطایبه دارای مرز است. این که حضرت از کلمه مضحک استفاده کرده اند منظور خنده بی جا ست که از مسیر عقل و اخلاق دور می شود. «و ایاک ان تذکر من الکلام ما یکون مضحکا و ان حکیت ذلک عن غیرک» بپرهیز از این که حرفت مضحک باشد. در روایات داریم که(المومن بشره فی وجهه و حزنه فی قلبه). پیامبراکرم(صلی الله علیه و آله) همیشه تبسّم بر لب داشتند و چهره ایشان همیشه بشّاش بود و شادی را به بینندگان انتقال می‌داد، اما باید توجه داشت که حالت ضحک و مسخرگی در شأن مومن نیست. حتی انسان نباید نقل قول مضحک را از دیگران بیان نماید، زیرا نقل سخنان ناشایست نیز در شأن و شخصیت انسانی نیست.
حضرت پس از سفارش به هماهنگی میان قلب و زبان مومن و دوری از نفاق می فرمایند: و قال علیه السلام: «وامسک عن طریق اذا خفت ضلالته فانّ الکفّ عند حیرت ضلاله خیر من رکوب الاهوار» آدمی برای پیدا کردن راه صحیح زندگی با این عمر کوتاه و درک اندک به مربی و راهنما نیاز دارد، حتی از کوچکترین موارد و ساده ترین امور و مسائل هر روزه و مسائل اجتماعی و سیاسی و غیره نمی تواند راه را پیدا کند. خداوند راه زندگی را توسط انبیاء و اولیاء الهی روشن کرده و قانون و برنامه ی زندگی را توسط آنان ارائه می کند و رساله عملیه بخش مهمی از ریز مسائلی که در زندگی به آن نیاز دارید را تأمین می‌نماید. درحقیقت در هرکاری باید ببینیم دستور شرع مقدس و راهنمایی خدا و پیغمبر چیست و برای سعادتمندی به همان عمل کنیم.
در زندگی مواردی پیش می آید که انسان مردّد و متحیّر است و نمی داند وظیفه اش چیست. از این رو دستور داریم که با افراد صالح ارتباط داشته باشیم. انسان در زندگی راهی که انتخاب می کند که به آن یقین دارد؛ یعنی هر کاری که عاقبت مشخّصی ندارد، نباید انجام شود. بیشتر گرفتاری ها و لغزش ها در امور غیر یقینی رخ می دهد؛ زمانی که حیرت ایجاد می شود. گاهی شبهه و فتنه این قدر قوی می شود که افراد نا آگاه در مقابل حق مطلقی چون امیرالمومنین جبهه گیری می کنند. در طول زندگی ما نیز موارد شبهه و فتنه وجود دارد، کسی که واقعاً به سعادت خودش علاقمند است و راه درست می‌رود، معمولاً در فتنه گرفتار نمی شود. اما کسانی که نقطه ضعفی دارند، در شبهه می لغزند. چون خداوند در هر زمینه یک حجت فرستاده است. امام می فرمایند: «وامسک عن طریق اذا خفت الذلاله» راهی که می خواهی بروی باید روشن باشد.”امسک”یعنی محکم باش و بی گدار به آب نزن و از راهی که می ترسی گمراه باشد، توقف کن. یعنی باید تفکر و بررسی کنی.
«گفانّ الکفّ عند حیرت ضلاله» کف همیشه دنبال امسک است، قبل از این امساک، باید کفّ نفس کنی؛ یعنی در وجودت باید تصمیم بگیری انسان ابتدا فکر می کند سپس اراده کرده و بعد حرکت می کند. پس ایستادن و توقف کردن در موارد سرگردانی و گمراهی بهتر است.
در فراز دیگر دارد «والامساک اما عن یکلفه»بدون علم و بدون تحقیق حرکت نکن؛ زیرا آدم دین دار که برای خودش ارزش قائل است، حاضر نیست ملعبه دست دیگران شود. طالب دین باید کارش با تحقیق باشد. «ولیس طالب الدین خبط او خلط» طالب دین راه خطا و اشتباه نمی رود، و لو جاذبه داشته باشد. پس در مقابل ترس از ضلالت و گمراهی دستور اول بررسی، تعقّل و تفکّر و دستور دوم مشورت است.
حضرت در مسائل اعتقادی در خطبه ۱۸۵ می فرمایند: «ولو فکّروا فی عظیم القدره و جسیم النعمه لرکعوا الی الطریق و خافوا عذاب الحریق» اگر در قدرت عظیم پروردگار و این همه نعمت عظیمی که خدا به ما داده فکر می کردند در جاده زندگی می افتادند و راه را پیدا می کردند و سقوط نمی کردند.
در موارد دیگر که امام علیه السلام ما را امر به تفکر می‌کنند می فرمایند: «ولو فکرت فی مجاری اکلها، فی علّوها و سفلها و ما فی الجوف من شراسیف بطنها و ما فر من عینها و اذنها لغضیت من خلقها عجب و»… درباره مورچه فکر می کردیم که به این کوچکی تمام امعاء و احشاء را دارد و قدرت فکر دارد. اگر در این باره فکر می کردیم آن وقت خدا را می شناختیم و از خلق او، به خالقش پی می بردیم.حضرت در مسائل اجتماعی و سیاسی امّت های قبلی را مثال می زنند که وقتی سقوط کردند چه کرده بودند و وقتی به هوش آمدند چه شدند؟ در مورد آنها فکر کنید. خطبه ۱۹۲ «واذا فکرتم فی تفاوت حالیه»، خدا این قدر به قوم صبا نعمت داده بود که اگر فردی از این باغ ها عبور می کرد و طبقی همراه داشت، طبق ها از میوه پر می شد و نیازی به چیدن نداشت. سپس آنان کافر به نعمت خدا شدند و خداوند لباس گرسنگی به آنها پوشاند. در نتیجه اگر کسی کفران نعمت کند، نعمت از او گرفته می شود. امام(علیه السلام) در این باره می فرمایند: شما فکر کنید به تفاوت بین دو حالتشان که وقتی شکرگذار بودند، چقدر نعمت برایشان افزون بود و وقتی که کفر ورزیدند همه از دستشان گرفته شد.
حضرت در ادامه می فرمایند: «فالزموا کل امر لزمت العزه به» … شما هم ملزم بشوید و یاد بگیرید که اقوام گذشته از چه کارهایی به عزّت رسیدند، شما نیز همان اعمال را انجام دهید و از انجام کارهایی که آنها را به سقوط کشید بپرهیزید. در دو جمله دیگر امام صریحاً ما را به تفکّر امر می نمایند. ایشان در خطبه ۱۰۳ می فرمایند: «رحم الله امرء تفکر فاعتبر واعتبر فابصر»، خدا رحمت کند کسی را که فکر کند و آن را به کار ببرد و از این تفکّر نتیجه بگیرد و وقتی عبرت گیری از فرمان عقل کرد، دیگر با بصیرت حرکت می کند. پس نتیجه تفکر، بصیرت در زندگی است.
حضرت در خطبه ۱۵۳ می فرمایند: «فان ما البصیر من سمع فتفکر و نظر و ابصر»، کسی که در زندگی بیناست و می شنود، نشیب و فراز و سود و زیانش را بررسی می کند و نتیجه  آن همان راه روشنی است که در آن می توان حرکت کرد. خدا در قرآن صریحاً فرموده کسی که در راه ما تلاش کند، ما او را راهنمایی می کنیم. امکان ندارد کسی طالب حق باشد و خدا کمکش نکند، این وعده خداست. از خصوصیات مومن این است که غرق در تفکر است. تفکّر مهم تر از مطالعه است. هیچ وقت کسی نباید خودش را مستغنی از مشورت بداند و باید با افراد بصیر و دانا مشورت کند. امام در خطبه ۲۱۶ فرمودند: «فلا تکفو عن مقالت» بحق او مشورت بعدل مواظب باشید که خودتان را از سخن حق باز ندارید و مشورت کردن روی حساب و کتاب (یعنی مشورت شونده باید عالم و آگاه باشد و هم صادق باشد).
در خطبه ۵۴ می فرمایند «ولا میراثک الادب و لا ظهیرک المشاوره»، هیچ ارثی بهتر از ادب و تربیت نیست و هیچ پشتیبانی مانند مشورت نیست. که در این رابطه می فرمایند: والاستشاره عین الهدایه ؛ یعنی مشورت کردن درست عین هدایت است که راه را به انسان نشان می دهد. در جای دیگری می فرمایند: خودت را تقویت کن با یقین. که از آثار مشورت است. یا در فرازی دیگر از همین نامه امام می فرمایند: «فبادک بالادب»، من پیش دستی کردم در راه تربیت تو «بتستقبل بجدک رایک فی الامر» برای این که تو با یک رای استقبال کنی و با تصمیم قاطعی حرکت کنی.
در فراز ۱۸ امام علیه السلام می فرمایند: «فکان احکام ذلک علی ما کرهت تنبیه له احب الی من اسلامک الی امرلا آمنوا علیک فیه بحرکه»، آموزش صحیح براساس قرآن هست با اینکه من نمی خواستم با تنبیه و امر و نهی تو را ناراحت کنم، اما چاره ای نیست مربّی باید متربی را امر و نهی کند. اینکه کمی ناراحت شوی، دوست تر دارم تا تو را در دریای مشکلات بیاندازم. «الی اسلامک الی امر» تو را تسلیم کنم به چیزی که نمی دانم کارت به کجا بکشد.. پس تو را گوشزد می کنم تا یقین نکردی حرکت نکن. باز در همین نامه در فراز ۲۱ دارند: «فترهو کل شائبه او رجتک فی شبهه»،حضرت در فضاسازی هایی که می کنند، طوری نشان می دهند که می خواهند کمکتان کنند بنابراین در موارد شبهه انسان باید تأمل کند که تا به یقین برسد.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *